آرمین جونی آرمین جونی ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

❤ پسمل مامی ❤

آخرین روزهای هشت ماهگی

سختی هاش داره روز به روز بیشتر میشه ولی امید دیدنت بهم انرژی میده و همه رو تحمل میکنم سنگینیم ده برابر شده مخصوصا شبا وقتی از خواب پا میشم برم جیشولی کنم وای انگار که زیر پاهام بادبادک گذاشتن و خودمم شدم دویست کیلو ! گاهی یه دردهای خفیفی هم دارم که یک ثانیه بیشتر طول نمیکشه ولی وااااااااااااای که نفسمو بند میاره بعضی وقتا ته دلم خالی میشه میگم من چجوری پس میخوام درد زایمان تحمل کنم؟! سعی میکنم بهش فکر نکنم و خودمو بزنم به بیخیالی ولی بازم میاد تو ذهنم میترسم اعتماد به نفسمو از دست دادم از بس خپل شدم و گردحوصله ندارم به خودم برسم ...بیچاره بابایی چجوری نمیترسه از این قیافه خودم که تو اینه نگاه میکنم میترسم خوشحال بود...
30 خرداد 1391

سیسمونی و اتاق آرمین گلی

مامان جونم بلاخره اتاقت کامل شد مونده یه مینی واش که ایشالا اونم به زودی میگیرم عکسها تو ادامه مطلب هست لباسها   فلاسک ،ظرف شیر خشک ،سرنگ داروخوری، دندونی، پستونک، قاشق چنگال، شیشه شیر، تب سنج ،سر شیشه ظرف غذا و قابلمه لوازم بهداشتی بالش، زیر اندازها ،تاب شورتی ،پتو ،ابر وان تاب شورتی ،روروک ، کریر ، ساک لوازم  ،قنداق فرنگی وان حمام  ،تشت ،صندلی جیش ،سطل زباله ،سبد لباس ،اویز لباس      ...
29 خرداد 1391

اولین دیدار

سلام لب قلوه ای من  مامی جون چند روز نتم قطع بود نتونستم بیام واست بنویسم بلاخره بعد این همه وقت من تونستم یه کوچولو شما رو ببینم دوشنبه بود که شیکمم داشت از درد میترکید و من کلییییییی نگرانت بودم اومدم برم یش دکترم که نبود و تصمیم گرفتم برم سونو البته نه سونویی که همیشه میریم چون اونجا باید یک ماه قبل نوبت بگیریم رفتیم یه جا دیگه با کلی استرس  همه چیزو چک کرد نرمال بود فقط میخواستی من ببینمت شیطونم  منم هر چی چشامو ریز و درشت کردم که ببینمت چیزی ندیدم تا این که خود دکتر بهم گفت پای نینیتو ببین و زوم کرد نگاه کردم دیدم واییییییییییییییی یه پای کوچولو و یه شصت ناز دکتر میگفت انگار داره گاز میده اون یکی پاتو هم نش...
27 خرداد 1391

دوباره دکتر و حساب کتاب و گیج شدن من

سلام شیطونک من دیروز نشد برات بنویسم عزیزم ببخشید . ساعت ٤:٣٠ رفتم دکتر و کلی منتطر شدم تا دکتر اومد و نوبتم شد رفتم رو وزنه دیدم به به شدم هفتاد و نه کیلو یعنی تا الان چهارده کیلو اضافه کردم فشارم یازده بود صدای قلب شما هم عالیییییییییییییی نیش منو باز کرد دوباره و اینکه دیدم دکتر داره حساب کتاب میکنه و اتمام چهل هفته رو زد بیست مرداد در صورتی که تاریخ دنیا اوومدنت هشتم مرداد دقت کردم دیدم داره از رو اولین سونو که میگن درست ترین سونو هست حساب میکنه خلاصه اینکه من دیگه موندم کی به دنیا میایییییییییییییییی دوازده روز اختلافه من همون هشتم مرداد و میخوام دیگه نمیتونم صبر کنم تازه نوبت بعدیم هفدهم تیر داده یک ماه دیگه من دلم برات ت...
17 خرداد 1391

خواب

سلام عشق من قربونت بشم مننننننننننننن تا کی دیگه باید صبر کنم دیشب خواب میدیدم به دنیا اومدی تو بغلمی دارم بهت شیر میدم چقدر خوشحال بودم نمیدونم چرا افریقایی بودی مامان ولی خیلی خوشمل بودی داشتم نگات میکردم یهو یادم اومد که ازت عکس بگیرم بیام بذارم اینجا به همه بگم نینیم اومده که یهو پریدم راستی دیشب رفتیم فرش اتاقتو گرفتیم نمیدونم چرا وقتی اومدیم خونه توهم زدم دخترونس ولی باز امروز به این نتیجه رسیدم که دخترونه پسرونه نداره سه شنبه هم باید بریم دکتر اخه دیگه چک ها شده هر پونزده روز اینطوری دلم برای صدای قلبت کمتر تنگ میشه. اهااااا راستییییییی اینقدر سکسکه میکنی تازگیا  روزی چند بار قربون اون هیپ هیپ کر...
14 خرداد 1391

پسملم رفت تو هشت ماه ❤

.: آرمین جان تا این لحظه ، 7 ماه و 0 روز و 22 ساعت و 23 دقیقه و 53 ثانیه تو دل مامانشه:. دیگه چیزی نمونده تا بغل کردنت ... خدایا فقط همینقدر بهم فرصت بده که ببینمش تا اینجاش خودت کمکم کردی بقیشو میسپارم به خودت . پسملم بلاخره ساک  بیمارستان و بستم یه سری کار دیگه دارم هنوز خدا کنه تا اومدنت بتونم انجامشون بدم . مواظب خودت باش مامانی رو سفت بچسب ...
4 خرداد 1391
1